جدول جو
جدول جو

معنی منت گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

منت گذاشتن((~. تَ))
احسان و نیکویی در حق کسی را به یادش آوردن و به رخش کشیدن
تصویری از منت گذاشتن
تصویر منت گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
منت گذاشتن
منت نهادن، به رخ کشیدن، لطف کردن، محبت کردن، نیکی کردن، احسان کردن
متضاد: منت پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ دَ)
قرار دادن دست. نهادن دست: مسح، دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن.
- دست گذاشتن بر، مسلط شدن بر. تحت فرمان و اختیار خود گرفتن.
- دست گذاشتن به، درتداول، آغاز کردن به چیزی: دست گذاشت به گریه.
- دست به دلم مگذار، در تداول، با یادآوری خاطرات رنج آور مرا اذیت مکن. مپرس که بسیار غمگینم. که بسیار دردها دارم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
قرار دادن رخت. نهادن رخت، مردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ شُ دَ)
در فشار گذاشتن. در منگنه گذاشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تنگ گذاشتن بادنجان، (اصطلاح خانگی) ریختن بادنجان پخته و امثال آن در سبد و مانند آن و سنگ بر روی آن نهادن تا آبش برود، برای ترشی افکندن و جز آن. (یادداشت ایضاً).
- تنگ گذاشتن جامه، در فشار اطو یا جز آن قرار دادن جامه برای هموار شدن. (از یادداشت های مرحوم دهخدا).
- تنگ گذاشتن حبوب، در منگنه گذاشتن دانه های روغنی برای استخراج روغن آن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح بنایی) آب ریختن روی سنگ آهک پخته تا بشکفد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
مردن. درگذشتن. سقوط کردن از سلطنت:
جوزا گریست خون که عطاردببست نطق
عنقا بریخت پر که سلیمان گذاشت تخت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ مَ)
سپردن چیزی به امانت بکسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از امانت گذاشتن
تصویر امانت گذاشتن
سپردن چیزی را نزد کسی ودیعه نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
ارج نهادن نگریستن پاس داشتن اعتنا کردن اهمیت دادن، محل نهادن: حالا زنش بدون اجازه او از خانه بیرون آمده هیچ آن وقت صدایش هم که میزند باو محل نمیگذارد. یا محل سگ گذاشتن کسی را. او را باندازه یک سگ تلقی کردن (در جمله منفی استعمال شود) : محل سگ هم باو نگذاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا گذاشتن
تصویر بنا گذاشتن
((بَ. گُ تَ))
بنیاد گذاشتن، اساس گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منت داشتن
تصویر منت داشتن
((~. تَ))
مرهون احساس کسی بودن
فرهنگ فارسی معین
اعتنا کردن، توجه کردن، وقع نهادن، محل کردن، محل نهادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپاس گزار بودن، متشکر بودن، ممنون بودن، منت پذیر بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
تعيين الحدود
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
Border
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
délimiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
حد مقرر کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
delimitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
abgrenzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
wyznaczać granicę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
ограничивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
обмежувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
begrenzen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
সীমানা নির্ধারণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
delimitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
กำหนดเขต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
kuweka mipaka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
境界を定める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
边界
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
להגביל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
경계를 설정하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
fronterizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
menetapkan batas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
सीमा निर्धारित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
sınır koymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی