قرار دادن دست. نهادن دست: مسح، دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن. - دست گذاشتن بر، مسلط شدن بر. تحت فرمان و اختیار خود گرفتن. - دست گذاشتن به، درتداول، آغاز کردن به چیزی: دست گذاشت به گریه. - دست به دلم مگذار، در تداول، با یادآوری خاطرات رنج آور مرا اذیت مکن. مپرس که بسیار غمگینم. که بسیار دردها دارم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
قرار دادن دست. نهادن دست: مسح، دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن. - دست گذاشتن بر، مسلط شدن بر. تحت فرمان و اختیار خود گرفتن. - دست گذاشتن به، درتداول، آغاز کردن به چیزی: دست گذاشت به گریه. - دست به دلم مگذار، در تداول، با یادآوری خاطرات رنج آور مرا اذیت مکن. مپرس که بسیار غمگینم. که بسیار دردها دارم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
در فشار گذاشتن. در منگنه گذاشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تنگ گذاشتن بادنجان، (اصطلاح خانگی) ریختن بادنجان پخته و امثال آن در سبد و مانند آن و سنگ بر روی آن نهادن تا آبش برود، برای ترشی افکندن و جز آن. (یادداشت ایضاً). - تنگ گذاشتن جامه، در فشار اطو یا جز آن قرار دادن جامه برای هموار شدن. (از یادداشت های مرحوم دهخدا). - تنگ گذاشتن حبوب، در منگنه گذاشتن دانه های روغنی برای استخراج روغن آن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح بنایی) آب ریختن روی سنگ آهک پخته تا بشکفد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
در فشار گذاشتن. در منگنه گذاشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تنگ گذاشتن بادنجان، (اصطلاح خانگی) ریختن بادنجان پخته و امثال آن در سبد و مانند آن و سنگ بر روی آن نهادن تا آبش برود، برای ترشی افکندن و جز آن. (یادداشت ایضاً). - تنگ گذاشتن جامه، در فشار اطو یا جز آن قرار دادن جامه برای هموار شدن. (از یادداشت های مرحوم دهخدا). - تنگ گذاشتن حبوب، در منگنه گذاشتن دانه های روغنی برای استخراج روغن آن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح بنایی) آب ریختن روی سنگ آهک پخته تا بشکفد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
ارج نهادن نگریستن پاس داشتن اعتنا کردن اهمیت دادن، محل نهادن: حالا زنش بدون اجازه او از خانه بیرون آمده هیچ آن وقت صدایش هم که میزند باو محل نمیگذارد. یا محل سگ گذاشتن کسی را. او را باندازه یک سگ تلقی کردن (در جمله منفی استعمال شود) : محل سگ هم باو نگذاشت
ارج نهادن نگریستن پاس داشتن اعتنا کردن اهمیت دادن، محل نهادن: حالا زنش بدون اجازه او از خانه بیرون آمده هیچ آن وقت صدایش هم که میزند باو محل نمیگذارد. یا محل سگ گذاشتن کسی را. او را باندازه یک سگ تلقی کردن (در جمله منفی استعمال شود) : محل سگ هم باو نگذاشت